صافّات

وَالصَّافَّاتِ صَفّاً (1) فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً (3)...

صافّات

وَالصَّافَّاتِ صَفّاً (1) فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً (3)...

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

شهید رضا یحیایی

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۴۵ ب.ظ

شهید رضا یحیائی در سال 1347 در اراک در خانواده ای مومن ومتدین دیده به جهان گشود .خانواده ای که شهید در آن پرورش یافت واقعاً از خانواده هایی بودند که به این انقلاب خدمت کردند و پدر ومادر و برادر شهید در زمان جنگ وقت خود را فقط صرف بچه های رزمنده می کردند. شهید دوران تحصیل را با موفقیت گذراند تا اینکه توانست در رشته برق در دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شود .شهید در زمان جنگ منزل خود را وقف بچه های مجروح رزمنده کرده بود شهید رضا یحیایی نسب در تاریخ 67/5/7 در عملیات مرصاد شربت شیرین شهادت را نوشید. روحش شاد ویادش گرامی باد. 

 

خاطرات

 

خاطره شهید رضا یحیائی نسب اززبان مادرشهید:

سال آخر دبیرستان بود ایشان خواست برود جبهه وما موافق نبودیم به خاطر اینکه برادرش درآن زمان در جبهه به سر می برد به ایشان می گفتیم که اجازه بدهید برادرتان بیاید بعد شما بروید  یک روز که ما رفته بودیم برای بدرقه بچه های رزمنده از جلوی درب سپاه هنگام اعزام نیرو شهید رضا یک دفعه غیبش زد هر چه دنبالش گشتیم او را پیدا نکردیم  رفته بود زیر صندلی اتوبوس قایم شده بود که بتواند برود منطقه وخط مقدم .در این هنگام شهید مهدی اسماعیلی ایشان را دیده بود وآمد پیش من گفت خاله ، رضا عقب اتوبوس قایم شده که برود جبهه و همچنین چون مدارکش کامل نبود ایشان را نبردند و وقتی از اتوبوس پایین می آمد کلی به ما قر زد که چرا با رفتن ایشان مخالفت می کردیم .

رضا منزل ما را کرده بود پایگاه بچه های رزمنده یادم می آید هنگامی که آقای صفری مجروح شده بود ایشان از یک برادر بیشتر به آقای صفری می رسید .

یک روز شهید رضا راننده بود وبه اتفاق دوستانش از جاده خاکی عبور می کردند جاده پر از دست انداز بود یکی از دوستانش به شوخی به ایشان گفت که رضا تو که هرچی دست اندازوچاله بود مارا انداختی داخل آن وهیچ دست اندازی را جا نینداختی ودر همین حین که این حرف را گفتیم دیدیم رضا ترمز کرد ودارد دنده عقب می رود با ماشین وقتی ما علت را جویا شدیم گفت نگران نباشید یک دست انداز را جا انداخته بودم واز روی آن عبور نکردم .

حاج اکبرنجفی همیشه که می خواست به منطقه عملیاتی برود می آمد وعینک رضا را امانت می گرفت .یک روز هنگامی که داشت به منطقه می رفت یادش رفت عینک رضا را بگیرد هنگامی که سوار ماشین شده بود ودر حال حرکت بودند رضا ناگهان حاج اکبر را دید وشروع کرد به دنبال ماشین دویدن وفریاد می زد : حاج اکبر، حاج اکبر.

وقتی ترمز کردید دیدیم شهید رضا آمد جلونزدیک ما گفت حاج اکبر یادت رفته عینکت را با خودت ببری .

ایشان از تهران اعزام شد به گردان علی ابن ابیطالب. در اواخر جنگ هنگامی که قرارداد آتش بس میان ایران و عراق امضا شد هنگامی که می خواستند به اتفاق آقای حمزلو برگردند پشت جبهه با منافقان کوردل در عملیات مرصاد درگیر می شوند ودر این عملیات بود که به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

 

« یادش گرامی و راهش پر رهرو باد »

منبع:سایت اطلاع رسانی ستاد کنگره مهندسین شهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۲ ، ۲۰:۴۵
مهدی